مهدی محسنی نیا
جامعه شناس، متخصص و مدرس رسانه
راهبرد یا اِستراتِژی به انگلیسی: Strategy به معنی تعیین اهداف و طرح نمودن برنامه ای برای رسیدن به آنها است. به بیان دیگر راهبرد طرح درازمدتی است که برای نیل به یک هدف بلند مدت مشخص طراحی و تبیین میگردد. راهبرد مفهومی است که از عرصه نظامی نشأت گرفته و بعداً در سایر عرصهها از جمله اقتصاد، تجارت و به ویژه عرصه سیاست و مملکت داری از کاربرد زیادی برخوردار شده است.
حال با نگاه دقیق به این تعریف و با توجه به اینکه در علم روابطعمومی نوین نیاز مبرم مدیران روابطعمومی ایجاد یک بستر اجرایی ثابت در دل یک راهبرد مشخص است، آیا در کشور ما چنین مقولهای در این عرصه امکان پذیر هست یا خیر؟
در ابتدا این پرسش را ارائه کردم تا به رسیدن به پاسخی نسبی در ادامه مطلب چگونگی شدنها و نشدنهای این امر را در پرتو جابهجاییها و عدم ثبات در کارکرد یک ساختار روابطعمومی را به خصوص در سیستم دولتی کشور بررسی کنیم. این مهم از این رو حائز اهمیت است که در کشور ما با تغیر در سیاست کلان دولتی و با تعویض دولتها بدون توجه به کارکرد مدیران روابطعمومی و سوابق ایشان و یا حتی بدون توجه به روش استانداردی که در دوران مدیریت ایشان ایجاد شده است، با حذفشان روبرو هستیم و به کارکرد و جایگاهشان توجه نمیشود. حال در فرایند راهبردی که یک برنامه مدون برای شکلگیری تا رسیدن به یک چرخه استانداردبرای اجرا نیاز به زمانی حداقل بین ۵ تا ۱۰ سال دارد، آیا به نظر شما میتوان این مورد را در نظر گرفت که یک ساختار سازمانی با تغییر رویه و برخورد سلیقهای میتواند یک راهبرد مشخص و مطمئت از خود به جای گذارد یا خیر؟
پاسخ بدیهی و واضح است، این امر ممکن نمیشود مگر به ثبات مجموعه به صورت ثابت و به شکلی که معنای راهبرد توسط مدیر به شکلی مدون برنامهریزی شده باشد. حال باید به معنای ثبات در اینجا اشاره کنیم که معنای راهبرد را بهتر به ما نشان میدهد. منظور نگارنده از ثبات این نیست که یک مجموعه روابطعمومی در یک سازمان به صورت فرد محور و با مدیریت ثابت یک شخص اداره شود، بلکه به این مسئله اشاره دارد که با نگاهی دقیق مجموعه روابطعمومی یک سازمان بر اساس ساختار چارت سازمانی خود یک راهبرد ثابت را پیش بگیرد و در صورت تغییر مدیریت یا حتی بازنشستگی و هر نوع عاملی که باعث تغییر در راس مجموعه شود به بنیان راهبرد مجموعه پایبند بماند و به دور از هر نوع نگاه سلیقهای راهبرد سازمانی را اجرا و در راستای اعتلای آن کوشش کند. تفاوتی که کارکرد راهبرد با سیاست و خط و مشی دارد انعطاف پذیری آن است و اینکه در طی دوران فرایند خود به اشکال مختلف تغییر روش میدهد اما در ساختار هدف یکی است. بنمایه اتفاق راهبردی یعنی ثبات قدم برای رسیدن به هدفی مشخص که آن هم خدمت در راستای اهداف کلان سازمانی است.
حال ممکن است این پرسش برای شما پیش آید پس چرا نگارنده به عدم ثبات مدیریتی در ابتدای نوشته اشاره کرد. دیدگاه سلیقهای در کشور ما اولین و بزرگترین آسیب و مانع رسیدن به یک راهبرد مشخص در یک سازمان است. بخش عظیمی از مدیران ما هنوز نقش و کارکرد روابطعمومی را در سیستم خود به درستی درک نکردهاند و شاید درستتر این باشد که بگوییم به شکل کلی روابطعمومی در چارت منابع انسانی سازمانی ما رشد نکرده است. این مسئله ناشی از عدم بررسی دانشمحور مقوله روابطعمومی در کشور است. در اینجا لازم میدانم بگویم کهنقش کم رنگ مدیران ارشد سازمانی ما در شکلگیری درست ساختار روابطعمومی در یک سازمان ریشه در همین امر دارد.
در ساختار جهانی شکلگیری یک سازمان در ابتدا با یک راهبرد انجام میشود که نقش اساسی برنامهریزی راهبردی آن در برخوردهای درون سازمانی و برون سازمانی بر دوش روابطعمومی آن است. اینجاست که مشخص میشود نقش مدیر روابطعمومی از ابتدای شکلگیری آن تا ادامه راه نقشی حیاطی و موثر است. امروزه مدیران روابطعمومی در چارت مدیریت سازمانی نقش مشاور و جایگاهی در حد معاونت یک سازمان را دارند که این امر در کشور ما به شدت کم رنگ است.
در واقع مدیر و به شکل کلی سیستم روابطعمومی بیشتر نقش ضربه گیر و سپر بحران یک سازمان را برعهده دارد تا یک جایگاه مشاورهای و نزدیک به مدیر ارشد سازمان. اگر جایگاه واقعی روابطعمومی در ساختار سازمانی شکل نگیرد و نیاز دستگاه به این بخش از سازمان مشخص نباشد حال اگر مدیری هم بر حسب شناخت دقیق وظایف خود دست به طراحی راهبردی مشخص بزند شاید در کوتاه مدت آن سازمان با پیشرفتی مواجه باشد اما در دراز مدت و با تعویض مدیر به اصطلاخ همه رشتهها پنبه خواهد شد و ما با این جمله مواجه خواهیم شد که در زمان آقای فلانی روابطعمومی فلان سازمان کارکرد استانداردی داشت. خیر این جمله اصلا صحیح نیست، سیستم روابطعمومی در جایی معنای واقعی و استاندارد خود را دارا است که در راستای راهبرد کلان مجموعه خود و با حمایتهای مدیر ارشد آن مجموعه راهبردی منظم و مشخص داشته باشد.
در پایان این یادداشت کوتاه بایستی گفته شود که نیاز یک مجموعه روابطعمومی تنها داشتن راهبرد نیست بلکه قبل از آن علم به راهبرد و آموزش دقیق نیروی انسانی که در مجموعه فعالیت میکند نیز لازم است. در واقع هر کدام از کارشناسان و کارکنان سیستم روابطعمومی بایستی به ساختار کلی سازمان اشراف صد در صدی داشته باشند و اینکه روابطعمومی تنها مدیر آن نیست و امروزه جایگاه واقعی یعنی مجموعه سیستم روابط عمومی یک سازمان و نه یک فرد مشخص که اگر اینچنین برخورد و رفتار شود کل جامعه آماری مشترکین سازمان از درون و برون سازمان با شناخت دقیق از کارکرد آن میتوانند به بهرهوری کامل و مشخص از تمام تواناییهای آن سازمان برخوردار شوند.